عروسک‌های دشتِ زحمتکشان

وحید قرایی
وحید قرایی
عروسک‌های دشتِ زحمتکشان

مهاجرت آن هم از نوع اجباریش سراسر آبستن رویدادهای پیش‌بینی نشده و پررمز و راز است... این که شاید اصلاً ندانی مقصدت کجاست و تقدیر قرار است چه برایت رقم بزند... برسی به جایی آباد و پذیرنده و یا مجبور شوی باقی عمر سختی‌های روزگار را بیش از آنچه که بوده از سر بگذرانی و نسل‌های بعد... نسل‌های بعد هم گاهی همچنان به راه پیمودۀ آن مهاجری می‌روند که نمی‌دانند مقصد نهایی کجاست و قرار است کجا آرام گیری. آتش جنگی که آدم‌ها را مجبور به کوچ و مهاجرت اجباری می‌کند فقط جنگجویانش را نمی‌سوزاند... می‌سوزاند آدم‌های بی‌گناه را... آدم‌های بی‌گناه و حتی فرزندان فرزندانشان را... آن‌ها که چه در زادگاهشان و چه در وطن دورافتاده‌شان غریبه‌اند و همچنان می‌سوزند به پای جنگی که در برافروختن آتشش نقشی نداشته‌اند.

وقتی به توده‌های مردم در حال مهاجرت اجباری از مسیرهای مرزی نگاه می‌کنیم شاید در نگاه اول مجموعه‌ای از آدم‌ها را ببینیم که بی‌هدف اما با امیدهایی که حتی تکه‌های کوچکی همراهشان است به دنبال راه نجات می‌گردند اما در نگاهی دقیق‌تر هر کدام از این آدم‌ها در محل زندگی خود امیدهایی بزرگ داشته‌اند و آینده‌ای و گذشته‌ای که حال را این‌چنین پیش‌بینی نکرده بود...پزشک و مهندس و کارگر و معلم و خانه‌دار و هنرمند و...اینک توده‌ای شده‌اند همسان که آینده‌ای نو از دل مخاطرات و مصائب می‌جویند.

۱

گذرم شاید به صورت اتفاقی به دشت زحمتکشان کرمان افتاد... منطقه‌ای خاص و جالب‌توجه در حدود چهل‌وپنج کیلومتری شهر کرمان. در جای‌جایش کوره‌های آجرپزی وجود دارد و خانه‌هایی که اطراف این کوره‌ها شکل گرفته است. خانه‌هایی که ساکنانش مهاجران دوره حمله شوروی سابق به افغانستان و نسل‌های بعدی آن آدم‌ها هستند.

در ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ میلادی مصادف با ۶ دی‌ماه ۱۳۵۸، اتحاد جماهیر شوروی سابق با ۱۳۰ هزار نیرو افغانستان را اشغال کرد. بامداد روز جمعۀ این روز هنگامی که مردم شهر کابل از خانه‌های خود خارج شدند، کوچه‌ها، خیابان‌ها و نقاط حساس شهر را مملو از سربازان روس و تانک‌های آن‌ها‌ دیدند. روس‌ها سودای رسیدن به آب‌های گرم و فتح نقاط استراتژیک منطقه را داشتند درحالی‌که دود این طمع ورزی به چشم هزاران هزار مردمی رفت که سرشان به زندگی خودشان گرم بود...شاید از آن زمان به بعد بود که مردم افغانستان دیگر روی آرامش ندیدند. کشورشان دیگر عملاً به پایگاه حضور سربازان روس و عضو ناتو تبدیل شده بود و گروه‌های جهادی از رادیکال‌ترینشان تا میانه‌روها در این وضعیت در این کشور سر برآوردند. در این شرایط اشغال بود که عده زیادی از مردم بی‌پناه افغانستان به دلیل شرایط جنگی و اقتصادی مجبور به جلای وطن شدند و آواره کشورهای مختلف...بخشی از این مردم نیز که تقریباً تمامشان سنی مذهب و از قوم پشتون بودند پس از ورود به ایران و زندگی در مناطق مختلف و اردوگاه‌های پناه‌جویان راهی منطقه‌ای در کرمان شدند که حدود ۵ کوره آجرپزی را در خود جای داده بود. جایی ثبت نشده که اولین گروه از این مهاجران به پیشنهاد چه کسی و چگونه خود را به دشت زحمتکشان رسانده اما اینک حدود چهل کوره آجرپزی وجود دارد و حدود هفت هزار نفر جمعیت افغانی زندگی خود را در این منطقه ادامه می‌دهند. البته غیر از کار در کوره‌های آجرپزی، این افراد به مشاغل دیگری نظیر فعالیت در بخش کشاورزی، ساختمان‌سازی و... در کرمان و اطراف این شهر مشغول هستند. از این جمعیت عده بسیاری‌شان در کرمان به دنیا آمده‌اند و حتی با ایرانی‌ها ازدواج کرده‌اند و خیلی از کسانی هم که ابتدا در این منطقه ساکن شده‌اند به شهرهای اطراف رفته‌اند.البته محرومیت و شرایط اجتماعی و اقتصادی در این منطقه تنها نمودزندگی در دشت زحمتکشان نیست. اینجا به جز کارگرانی که در کوره‌های آجرپزی مدرن کار می‌کنند و سن و سال ملاک چندانی برای کار کردنشان نیست لایه‌های دیگری از زندگی را در خود نشان می‌دهد.

۲

بسیاری‌شان با وجود گلایه‌هایی که دارند قدر خدماتی را که دولت ایران در اختیارشان گذاشته را می‌دانند. یک خانه بهداشت که این روزها حتی واکسیناسیون کامل کرونا را برایشان انجام داده نمود جالب‌توجهی دارد. خانه بهداشتی که علاوه بر پزشکان ایرانی، تعدادی از اهالی همین جا را برای خدمات درمانی به کار گرفته است. مدرسه‌ای وجود دارد که تا کلاس ششم تحصیلات آن‌ها را پوشش می‌دهد اما برای ادامه تحصیل چاره‌ای جز رفتن به زنگی‌آباد و کرمان و زرند ندارند که هزینه‌های بالایی برایشان دارد و خیلی‌ها مخصوصاً دخترانشان را از ادامه تحصیل منصرف می‌کند.

به دلیل وجود کوره‌های آجرپزی اهالی از گاز و مواهب آن بهره می‌برند ولی در مورد آب گویا همیشه با مشکلاتی مواجه‌اند و در موارد زیادی برای آب شرب نیازمند آبرسانی تانکری هستند. از امنیت‌شان رضایت دارند اما همیشه از اینکه موتورهای بدون مجوزشان توسط مأمورین انتظامی توقیف شود در هراس هستند.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۵۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.

دوستان هم‌جنس دیروز همسران همدل امروز

سیما کارآموزیان- وحید قرایی
سیما کارآموزیان- وحید قرایی
دوستان هم‌جنس دیروز همسران همدل امروز

شاید از غیرمنتظره‌های زندگی باشد... به دانشگاه بروی و با هم‌جنس خودت دوست شوی اما حالا با تغییراتی که شاید روز اول آشنایی فکرش را هم نمی‌کردی قرار باشد همسرش بشوی. گفت‌وگوی ما در دفتر سرمشق با زوج جوانی صورت گرفت که شرایطی متفاوت را تجربه کرده‌اند. شرایطی سرشار از رویدادهای غیرقابل‌پیش‌بینی و گاهی بسیار دشوار... شاید دشوارترین قسمتش هم فهماندن موضوع به دیگران و اطرافیان بوده است و به درک درست رساندن آن‌ها که به سختی موضوع را می‌پذیرفته‌اند. شانس بزرگ اما خانواده‌های حامی و فهمیده‌ای بوده است که یاری‌شان سختی‌های بسیاری را آسان کرده است. آقای الف و خانم سین (اسامی به دلیل حفظ حریم خصوصی مصاحبه شوندگان به صورت کامل نیامده است) روبروی ما نشسته‌اند تا حرف‌هایی را بیان کنند که شنیدنش برای بسیاری می‌تواند مفید باشد. ازجمله آن‌هایی که در چنین شرایطی قرار گرفته‌اند. آقای الف و خانم سین در دوره دانشجویی و همکلاسی خانم... و خانم سین بوده‌اند که با هم دوست می‌شوند؛ اما خانم... سال‌ها بود که درونش از واقعیت مهمی در مورد جنسیت اصلی او خبر داده بود... ندایی درونی که با دخترانی که در اطرافش بوده‌اند متفاوت بوده است. سرانجام هم همان رابطه دوستی دوره دانشگاه انگیزه بزرگی می‌شود برای دل زدن به دریای عوض کردن شرایط و پیوستن به دنیای تغییر. خانم... مسیر قانونی برای تغییر جنسیت را طی نمود تا با رسیدن به واقعیت جنسیتی خود این بار با عنوان آقای الف زندگی جدیدی را با خانم سین آغاز و برنامه‌ریزی نماید...

دقیقاً این حس که واقعیت جنسیتی شما چیز دیگری است و به عنوان یک دختر احساس کردید که نمی‌توانید یک زن باشید از چه زمانی در شما شکل گرفت؟

این حس از بچگی با من بود. از اینکه مجبور بودم در جمع دخترها بازی کنم ناراحت بودم. از لباس‌های دخترانه‌ای که برایم می‌خریدند بیزار بودم. یواشکی لباس‌های برادر کوچکم را می‌پوشیدم اما خانواده همه این رفتارهای من را به حساب حسادت‌های کودکانه نسبت به برادرم می‌گذاشتند. در دوران مدرسه همیشه برایم جذاب بود که توجه دخترها را به خودم جلب کنم و نسبت به جمع‌های پسرانه احساس حسادت می‌کردم و از اینکه در جمع‌های مردانه پذیرفته نیستم و باید در محافل زنانه بنشینم حالم نامساعد می‌شد. همه این‌ها باعث شده بود که دوران کودکی و نوجوانانی من در تنهایی اتاقم سپری شود.

و هرچه که بزرگتر شدید این احساس در شما قوی‌تر شد؟

بله.وارد دبیرستان که شدم دیگر مطمئن بودم که در جای درستی قرار ندارم. تفاوت‌های من آن‌قدر با بقیه دخترها زیاد بود که یکی دو نفر از فامیل و حتی از مدرسه به خانواده‌ام گوشزد کردند که در مورد من با یک مشاور صحبت کنند اما این واقعیت از طرف خانواده‌ام پذیرفته نمی‌شد. خودم از بیان واقعیت نزد خانواده‌ام و خصوصاً از واکنش پدرم نسبت به این قضیه وحشت داشتم. هر چه زمان بیشتر می‌گذشت تفاوت من با بقیه دخترها بیشتر معلوم می‌شد دیگر این تفاوت‌ها چه به لحاظ ظاهری و چه به لحاظ رفتاری بیشتر معلوم بود و فکر می‌کنم خانواده هم متوجه این تفاوت بودند اما هنوز آن‌ها آماده حل این مسئله نبودندخودم هم هنوز از واکنش آن‌ها خصوصاً پدرم چشم‌انداز مثبتی نداشتم.

و بعد وارد دانشگاه شدید و این موضوع به جدی‌ترین حد خود رسید؟

وارد دانشگاه که شدم با همسرم آشنا شدم البته به عنوان دو هم‌جنس و دو دختر. همان هفته اول آشنایی همه آنچه سال‌ها فروخورده بودم را با او در میان گذاشتم. این آشنایی و دوستی در عین لحظات خوشی که داشت مشکلاتی را هم به همراه داشت. مثلاً اینکه رفتار بعضی پسرهای دانشکده که سعی در جلب نظر او را داشتند مرا عصبی می‌کرد و بعضاً واکنش‌های تندی نشان می‌دادم. به مرور این مشکل با درک درست همسرم نسبت به حساسیت‌های من برطرف شد اما همچنان نگاه‌ها و پچ‌پچ‌ها و متلک‌های گاه و بیگاه در مورد این رابطه هر دوی ما را آزار می‌داد. از طرفی دوستی ما آن‌قدر عمیق شده بود که این دوستی به خانواده‌ها هم رسیده بود و رفت‌وآمدهای خانوادگی شروع شده بود. در این بین خواستگارهایی پایشان به خانه ما باز شد که طبعاً با واکنش منفی من روبرو می‌شدند. قسمت سخت‌تر ماجرا زمانی بود خواستگار به خانه خانم سین می‌رفت. در آن زمان دیگر دوستی عمیق من و همسرم و رد تمام خواستگارها از سوی همسرم برای خانواده‌اش خوشایند نبود و طبیعتاً آن‌ها نگران آینده دخترشان بودند.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۵۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.

از دارالمَجانین تا اتاق درمان

دکتر ندا اصغری
دکتر ندا اصغری
از دارالمَجانین تا اتاق درمان

به جرئت می‌توان گفت روان‌پزشکی یکی از پیچیده‌ترین و پرابهام‌ترین شاخه‌های طب است، هرچند نگاهی که جامعه و حتی برخی پزشکان متخصص در حوزه‌های دیگر به آن دارند، نگاهی تقلیل‌گرایانه به نظر می‌رسد. یکی از دلایل مهم سبک انگاشتن آن، این است که اغلب مراجعین برای پذیرش تشخیص و اعتماد به درمان تمایل به ابزارهای کلینیکی و پاراکلینیکی تشخیصی هم چون آزمایش، تصویربرداری و نظایر آن را دارند، در حالی که مبنا و قوی‌ترین ابزار تشخیصی در بیماری‌های روان در وهله اول «گفت‌وگو» با بیمار است که در بسیاری از موارد به تنهایی برای تشخیص و شروع درمان کفایت می‌کند. مهارت روان‌پزشک در تکنیک‌های مصاحبه و شکل گرفتن اتحاد درمانی مهم‌ترین عامل درمان موفق، چه در مسیر درمان‌های دارویی و چه غیر دارویی است.

از دیرباز تا کنون استیگما‌ یا همان انگ مراجعه به روان‌پزشک در فرهنگ عامیانه مردم وجود داشته و به نظر می‌رسد روان‌پزشکی با مفهوم جنون و دیوانگی گره خورده است. یکی از علل مهم آن رامی توان ترس از تجویز دارو دانست، چراکه اغلب افراد جامعه، روان‌پزشکی را صرفاً با تجویز داروهای اعصاب و روان می‌شناسند. این در حالی است که فقط یکی از رویکردهای روان‌پزشکی دارو درمانی ست. باور نادرستی که در میان مردم وجود دارد این است که داروهای اعصاب و روان عامل آسیب به مغز، دیوانگی و اعتیادند، بدین خاطر مراجعه به روانشناسان کمتر از روان‌پزشکان استیگما دارد. مسئله مشکل‌آفرین دیگر، مطرح کردن مشکلات روان در کنار سایر علائم بالینی با همکاران متخصص در دیگر رشته‌های پزشکی ‌ست زیرا که دریافت داروهای مربوط به اعصاب و روان - به عنوان مثال - در نسخه یک متخصص داخلی، برای برخی از بیماران استیگمای کمتری از نسخه یک روان‌پزشک به همراه دارد. چندان‌ که هنوز در مطب‌های روان‌پزشکی شاهد این هستیم که بیماران از ترس شناخته شدن یا احراز هویت از تشکیل پرونده پزشکی ممانعت می‌کنند.

هدف از این نوشتار، شناخت بهتر از این رشته تخصصی و مسیرهای درمانی مختلف آن، استیگما زدایی جهت مراجعه به هنگام بیماران به روان‌پزشک، از دست ندادن زمان طلایی درمان و پیشگیری از آسیب‌های بیشتر است. بر همین اساس، برای درک روشنی از این رشته نیاز به توضیح «روان» به‌مثابه بنیادی‌ترین مفهوم در مقوله روان‌پزشکی می‌باشد.

روان (Psyche)

روان که از آن تحت عنوان ذهن نیز نام برده می‌شود، به مجموعه افکار، احساسات، هیجانات، ادراک و شناخت که نهایتاً منجر به رفتار انسان در تعامل با پیرامون او می‌شود، اطلاق می‌گردد. در واقع، روان عملکرد زیستی (Biologic) مغز در سطح مایکروسکوپی و رفتار (Behavior) تظاهر عینی و انضمامی روان در محیط واقعی است. از سوی دیگر تا چند قرن پیش روان و روح مترادف هم بودند و چیزی جدا از فیزیولوژی و جسم تلقی می‌شدند. البته این باور همچنان در میان مردم به‌گونه‌ای نافذ و عمیق وجود دارد، تا آن جا که حتی زبان تحت تأثیر قرار می‌گیرد و ما در احوال‌پرسی روزمره یا در ویزیت بیماران از کلماتی چون روحیه یا عباراتی چون شرایط روحی استفاده می‌کنیم.

۳

از جادو تا علم

تمدن‌های نخستین علل بیماری‌های روان را نیروهای ماورالطبیعه و جادویی می‌دانستند. آن‌ها بر این باور بودند که نفوذ عوامل شر، ارواح و اجنه و نیروهای خبیث مسبب اصلی این نوع بیماری‌ها هستند. در آن زمان درمانگران اصلی جادوگران بودند که با مناسک جادویی نیروهای شرور را کنترل می‌کردند. هنوز هم در برخی قبایل بومی و حتی برخی مناطق ایران مراسم جن‌گیری با آیین خاص اجرا می‌شود، به‌عنوان‌مثال می‌توان به مراسم زار (ZAR) در جنوب کشور و بسیاری مراسم فرهنگی دیگر در مناطق مختلف دنیا اشاره کرد که تحت عنوان «سندرم‌های وابسته به فرهنگ» شناخته می‌شوند. بسیارند بیمارانی که قبل از مراجعه به روان‌پزشک، به دعانویس، ملأ و زاغ سوز روی آورده و پس از عدم حل مشکل از سر ناچاری است که به اتاق درمان پا می‌گذارند.

پیشینه روانشناسی (Psychology) از سایر نظام‌های علمی موجود بیشتر بوده و ریشه آن به حدود قرن چهارم پیش از میلاد و فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو بازمی‌گردد. در آن زمان، در یونان و رم باستان روانشناسی شاخه‌ای از فلسفه بود و این آمیختگی همچنان ادامه دارد، با این تفاوت که امروزه همچون دو شاخه مرتبط و در عین حال مستقل تلقی می‌شوند، در این باب می‌توان به آثار و اندیشه‌های فلسفی روان‌پزشک مطرح قرن ۱۹ کارل تئودور یاسپرس اشاره کرد.

جالینوس پزشک یونانی برای توجیه رفتار بیماران به چهار مزاج سرد، گرم، خشک و مرطوب اشاره کرد که با توصیف سرشت (Temprement) انسان در روانشناسی مطابقت دارد. بوعلی سینا پزشک ایرانی نیز در کتاب قانون خود در مورد بیماری‌های جسمی که منشأ هیجانی دارند توضیح داد که امروزه در روان‌پزشکی تحت عنوان مشکلات روان-تنی (Psychosomatic) شناخته می‌شوند. تا آن زمان همچنان بیماران روان یا در خانه محبوس بودند و یا در دیوانه‌خانه‌ها به زنجیر کشیده می‌شدند.

یافتن یاری‌گر

زینب جهان بیگی
زینب جهان بیگی

ترویج خواندن و خواندن کتاب‌ باکیفیت با کودکان نخستین فعالیت اجتماعی من برای کودکان و نوجوانان روستای خودم و شهر رفسنجان بود. روند حرفه من به این صورت است که با کودکان و نوجوانان شرکت‌کننده در جلسات کتاب‌خوانی، کتاب یا قصه را با صدای بلند می‌خوانم. فعالیت مناسبی در پیوند با کتاب و قصه تعریف می‌کنم و با آن‌ها فعالیت را انجام می‌دهم. ترویج خواندن با بزرگ‌سالان نیز همین‌گونه است اما گفت‌وگو و صحبت مستقیم بیشتر نمود دارد. استقبال خانواده‌ها و کودکان به قدری مناسب بود که در من آرمان‌‌خواهی‌هایی را به وجود آورد. وجود یک کتابخانه بزرگ و مجهز از آرمان‌هایی بود که پیوسته در ذهن گسترش می‌یافت. مکانی که بچه‌ها پیوسته دور هم جمع شوند و از کتاب صحبت کنند. دوستی‌های بیشتری ایجاد شود و در کنار کودکان، مادران و حتی پدران آن‌ها نیز تلاش کنند آدم‌های بهتری برای خانواده‌هایشان باشند.

گاهی این استقبال و علاقمندی چنان در من هیجان به وجود می‌آورد که مایل بودم هر روز جلسه‌ای برگزار کنم و موضوعی که احساسم را برانگیخته بود را در قالب کتاب با آن‌ها شریک شوم. می‌ترسیدم بچه‌ها دیگر مایل به آمدن نباشند و نتوانم همه کتاب‌های خوبی را که حرفی برای گفتن دارند با بچه‌ها بخوانم. تمام این‌ها ذهنیت‌های اولیه من بود. هم‌زمان موج‌های متعددی از معنی فرهنگ (که اکنون درک بهتری از آن دارم) در ذهن من ایجاد می‌شد. تصورات رویایی متعددی به سراغم می‌آمد.‌ کودکان و خانواده‌هایی که پیوسته به کتابخانه‌ای احداث شده توسط خودم در رفت و آمد هستند. جز لبخند و شادی احساس دیگری در رفتارشان مشاهده نمی‌شود و پاندورا در بالاترین نقطه از روستا به این امیدهای فوق‌العاده در روستای من لبخند می‌زند. این‌ رویاها چرخ و فلک‌وار در ذهن من به گردش درمی‌آمدند؛ اما تقریباً پس از به وجود آمدن دوران همه‌گیری کرونا، شکل نگاه من به ترویج خواندن تغییراتی کرد. اگرچه هنوز هم مایل هستند کودکان و خانواده‌ها به طور پیوسته کتاب بخوانند و محیط‌های ترویج خواندن، کتابخانه‌‌های محلی و افراد علاقمند به حوزه کتاب بیشتر شوند، اما متوجه هستم این تمام ماجرا نیست‌.

من با ترویج خواندن دریافتم که وقتی کتاب به دیگران معرفی می‌کنم یا هدیه می‌دهم، توقع تغییر آن‌ها را کنار بگذارم و خودم تلاش کنم آن‌ها را چندبعدی تصور کنم‌. نمی‌توانم روستای شادی را فقط با ترویج خواندن و کتاب به وجود آورم و یا توجه آن‌ها را به حفظ محیط‌زیست روستا، بافت کهن آن و کمتر قطع کردن درختان پسته روستا جلب کنم‌؛ زیرا دانش من و آنچه آن را توانایی می‌نامم آن‌قدر قدرت ندارد که یک جامعه محلی را به تنهایی همسو کند؛ بنابراین باید در کنار ترویج خواندن، راه دیگری را تیز در همین راستا پیدا کنم. در چند هفتۀ گذشته من با دریا نویدی مسئول گروه ساده که فعالیت‌هایی در جهت پروژه‌های روستایی انجام می‌دهد آشنا شدم. دریا با آنکه از شهر تهران است اما عطا احمدی را می‌شناخت و با صنعتی زاده آشنایی‌ها داشت. در جریان سفر او به کرمان و سپس رفسنجان، گفت‌وگوهای عمیقی بین ما شکل گرفت و ما به موضوعی با عنوان یاری‌گری رسیدیم. هر دو به خوبی دریافتیم که یاری‌گری تنها مختص افراد نیست، یخدان‌ها، قنات‌ها، کاروانسرا‌ها و حیوانات بارکش در قدیم، نیز یاری‌گرانی قابل و فوق‌العاده بودند. مفهوم یاری‌گری تنها انسان‌ها را شامل نمی‌شود و همچنین یاری‌گر فردی توانمند به حساب نمی‌آید زیرا توانمندی گاهی برچسب زدن تلقی می‌شود. یاری‌گر، فرد، شی یا جانداری می‌تواند باشد که بنا به آنچه هست، نقش کوچک و یا بزرگی را برای محیط پیرامون خودش اجرا می‌کند و این کارکرد موجب گردش بهتر جامعه می‌شود. کما‌اینکه یاری‌گری در بطن خود به پرسشگری و درک بهتر از مسائل نیز کمک‌های شایانی می‌کند. گفت‌وگو‌های ما به من فهماند اگر امسال در انتظار رخداد مناسبی در زمینۀ فعالیت‌هایم هستم، فوران کردن تعداد کتاب‌خوان‌ها یا صورت‌های پر از خنده‌های مصنوعی یا آدم‌های به اصطلاح همیشه خوب و مثبت نیست. بلکه بیشتر از هر چیزی مایل هستم از کتاب به عنوان یک یاری‌گر یاد شود. بهترین اتفاقی که در سال آینده برای فعالیت‌های من می‌تواند بیفتد، بالاتر رفتن درک خودم به منظور ترویج خواندن بین افراد خصوصاً کودکان و نوجوانان است‌.

...

ادامه این مطلب را در شماره ۵۶ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید.

مهارت زندگی کردن

دکتر ماندانا نظامی
دکتر ماندانا نظامی

امیدوارم هم‌وطنانمان و همه مردم دنیا اول دایره‌ای که در آن زندگی می‌کنند را درک کنند... باید از خودمان شروع کنیم و به این نتیجه و باور عالی برسیم که از خودشناسی و اصلاح خود شروع کنیم و مهارت زندگی کردن بیاموزیم. باید برای زندگی آموزش پذیر بود و خودباوری و تقویت عزت نفس را در اولویت قرار دهیم. به این درک برسیم که اصلاح دنیا از اصلاح خودمان شروع می‌شود. باید موقعیت دیگران را درک کنیم و از قضاوت سایرین خودداری کنیم. اگر باورها و نگاهمان را اصلاح کنیم، احساسات و رفتارمان و شخصیت‌مان اصلاح می‌شود و به مهارت خودآگاهی می‌رسیم. بعد از این خودشناسی در ارتباط با سایرین با فراگرفتن مهارت‌های ارتباطی نه به خودمان آسیب می‌زنیم و نه به دیگران.

مهارت حل مسئله و تصمیم‌گیری ومهارت نه گفتن، در مجموعه مهارت زندگی قرار می‌گیرند و امیدوارم همه شهروندان این را متوجه باشند که باید برای زندگی سالم در بازه زندگی که به ما داده شده است این مهارت‌ها را بیاموزند و آگاهانه زندگی و انتخاب کنند تا به حس رضایت از عملکردشان برسند.

آرزو دارم بشر کلاً به بلوغی برسد که به جای کوبیدن و سرزنش مخالفان آن‌ها را بپذیرد و تفاوت‌ها را به رسمیت بشناسند و از تعصب نسبت به عقاید و دیدگاه‌هایش دوری کند و با آدم‌های متفاوت از خود به خاطر عقایدشان وارد جنگ و چالش نشود. دلیل خیلی از جنگ‌ها با این شرایط از بین می‌رود.

همچنین باید بگویم مشکلات بسیاری از دوره کودکی شروع می‌شود و امیدوارم من‌بعد پدر و مادرها قبل از بچه‌دار شدن حتماً مهارت‌های والدینی را بیاموزند... مهارت‌های تربیت درست، هماهنگ بودن با هم و اصلاح رفتار و بسیار مهم است که چگونه با کودکان حتی از بدو تولدشان رفتار کنیم چرا که هشتاد درصد شخصیت افراد در کودکی و پنج سال اول زندگی شکل می‌گیرد. انسان‌ها را والدین و مراقبان کودک می‌سازند و باید مهارت‌های تربیت فرزندان را بیاموزیم تا با استرس و احساس بد از زندگی رشد نکنند. باید والدین بدانند که رفتار و کلامشان چقدر در شکل‌گیری شخصیت فرزندانشان مؤثر است. باید برای تربیت درست فرزندان وقت گذاشت و هزینه کرد تا در آینده دنیای بهتری داشته باشیم...